زن بـا تقـوا و مـرد آهنـگر ...
مرحوم سید اشرف علوی از فردی نقل می کند که گفت : روزی در شهر گردش می کردم تا وارد بازار آهنگران شدم ناگاه چشمم به شخصی افتاد که با دست ، آهن داغ و تفتیده را از کوره برمی داشت و بر روی سندان قرار داده و با دست دیگر پتک می زد . این منظره خیلی مرا متعجب ساخت که چگونه می شود آهن سرخ شده صدمه ای به دست او نمی زند .
داخل مغازه شدم و علت را از او سوال نمودم با اصرار زیاد گفت : در سالی قحطی عجیبی در شهر اتفاق افتاد که بر اثر آن عده کثیری از مردم تلف شدند ، وضع مادّی من بد نبود ، روزی زنی که در همسایگی ما سکونت داشت به نزد من آمد و گفت : آقا بچه های من در اثر فقر و بیچارگی در معرض خطر قرار گرفته اند و می ترسم از گرسنگی بمیرند ، لطفا با کمک خود ، جان بچه های مرا نجات دهید
من نگاه کردم دیدم زنی است در کمال زیبائی ، فریفته جمال او شدم و از او تقاضای گناه کردم ، اما آن زن از کثرت حیا و تقوائی که داشت فورا از نزد من خارج شد . فردای آن روز زن آمد و گفت : ای مرد می ترسم بچه های معصوم من از دستم بروند ، از خدا بترس و به آنها کمکی بنما !
گفتم من حرفی ندارم ولی شرط همان است که گفتم ، دیدم زن از خجالت فورا برگشت و رفت . روز دیگر آن زن آمد و اظهار مطلب نمود ، گفتم : همان که گفتم هر چه اصرار کرد گفتم : فائده ای ندارد ، گفت : مجبورم از تو اطاعت کنم چون از بچه هایم در حالتی جدا شدم که از گرسنگی در حال جان دادن بودند ، اما از تو خواهشی دارم ! سوال کردم چیست ؟ گفت : مرا به مکانی ببر که غیر از من و تو احدی در آنجا نباشد !
او را به خانه بردم تا داخل شدیم دیدم آن زن مثل بید می لرزد و چنان ترس و اضطراب وجود او را فرا گرفته که یک لحظه نمی تواند آرام بگیرد ، گفتم : چرا می لرزی و از چه می هراسی ؟ گفت : از کسی که ناظر ماست می ترسم ، گفتم : نترس اینجا کسی نیست ، شروع به گریه کرد و گفت : چگونه کسی نیست ! دو ملک بر تو موکّلند و دو ملک بر من ، علاوه بر اینها ذات مقدس پروردگار حاضر و ناظر بر اعمال ماست ، من چگونه در حضور آنها مرتکب گناه شوم ؟
کلام و حال آن زن چنان بر دل من اثر کرد که لرزه بر اندامم افتاد با خود گفتم : ببین یک زن چگونه ازخدای خویش خائف است و تو اصرار بر گناه داری ؟
سرم را پائین انداختم و گفتم نترس خانم ، من به تو کاری ندارم مقداری پول و غذا به او دادم و گفتم با خیالی آسوده به سوی بچه هایت برگرد و به فکر آذوقه آنها هم مباش تا آخر تأمین می کنم و نگذاشتم در قحطی و گرانی به آنها صدمه ای وارد شود .
چون این گذشت آن زن مرا دید ، دست ها را به طرف آسمان بلند کرده عرض کرد : پروردگارا از تو می خواهم به حقیقت اولیائت که آتش دنیا و آخرت را بر این مرد حرام بگردانی ! و در اثر دعای آن زن است که آتش به من صدمه ئی نمی زند .
فضائل السادات ص 240
توضیح :
البته این داستان را من بگونه ای دیگر هم در کتب دیده ام و آن اینکه زن پارسا به مرد آهنگر می گوید باشه مجبورم بخاطر نجات فرزندانم به گناه تن بدهم ولی فردای قیامت خودت جواب مادرم زهرا ( سلام الله علیها ) را بده . مرد آهنگر وقتی متوجه می شود که وی از سادات و علویون است بشدت متأثر می گردد و عذرخواهی می کند و خانم مذکور خدا را به مادرش زهرا ( سلام الله علیها ) قسم می دهد که آتش دنیا و آخرت را بر او حرام کن ..
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حجة الاسلام شریفی ، ،
برچسبها: